معنی واحد مسافت
حل جدول
لغت نامه دهخدا
مسافت. [م َ ف َ](ع اِ) مسافه. بعد و دوری و فاصله.(ناظم الاطباء). و رجوع به مسافه شود. || یک جزء از راه و یا مسافرت و مقداری از امتداد راه.(ناظم الاطباء). دوری نقطه ای از نقطه ٔ دیگر. فاصله ٔ بین دو مکان. دوری. بعد راه. دوری راه. دوری میان دو منزل. بَون. جلجله: مسافتی دور نشان میدهند.(کلیله و دمنه). مسعود شب را بر ماده پیلی تیزرو نشسته با لشکری جریده روی به طوس نهاد. میانشان بیست و پنج فرسنگ بُعد مسافت بود.(سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 15).
بنوشته هفت چرخ و رسیده به مستقیم
بگذشته از مسافت و رفته به منتها.
خاقانی.
پناه سلطنت پشت خلافت
ز تیغت تا عدم موئی مسافت.
نظامی.
گویند برو تا برود صحبتت از دل
ترسم هوسم بیش کند بُعد مسافت.
سعدی.
تجواب، جوب، مسافت بریدن. جذبه؛ مسافت بعید.(منتهی الارب). جوب، مسافت قطع کردن.(دهار). میل، مسافت زمین متراخیه ٔ بی حد.(منتهی الارب).
- طی مسافت، سپردن راه.
|| یک مرحله و یک منزلگاه.(ناظم الاطباء).
- مسافت به مسافت، از منزلگاهی به منزلگاهی.(ناظم الاطباء).
|| در اصطلاح فقهی، مقداری که مساوی هشت فرسخ است. و کسی که قاصد پیمودن مسافت است با شروط خاص پس از خروج از حد ترخص باید نماز را به قصر بخواند و روزه را افطار کند.
ذراع مسافت
ذراع مسافت. [ذِ ع ِ م َ ف َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) ذراع هاشمیه.
مترادف و متضاد زبان فارسی
بعد، دوری، فاصله
فرهنگ معین
(مَ فَ) [ع. مسافه] (اِ.) بُعد، فاصله.
فرهنگ عمید
فاصلۀ بین دو مکان،
واژه پیشنهادی
فارسی به عربی
فرد، لوح خشبی، واحد، وحده
معادل ابجد
600